هر از چند گاهی افرادی از خطبا و نخبگانِ جریانی خاصّ, بدون توجّه به تبعات و عوارض منفیِ مواضع خود, از منابر عمومی و دینی حرفهایی می زنند كه گرچه اغلب با نیّت خیرخواهانه و با هدف تقویت موقعیّت رهبری و ولایت فقیه است، امّا متأسفانه دانسته یا ندانسته, آب به آسیاب دشمن خود می ریزند. زیرا نتیجه این حرفها ناكارآمدی سیستم قانونی نظام اسلامی و القای نوعی شخص محوری در این سیستم به جای قانون(فقه) محوری است.
یكی از این حرفها تكرار این برداشت است كه رهبری فراقانون است و احكام و رفتارهای ایشان می تواند فراتر از قانون اساسی باشد. چنان كه در روزهای اخیر یكی از این بزرگواران كه از قضا خود, یكی از عناصر اصلی حمایت و روی كار آوردن جریانی است كه امروز خودشان آن را انحرافی می دانند در خطبه های نماز جمعه و نیز مراسم عزاداری حضرت زهرا علیها سلام بر این مقوله تأكید كردند.
بنده انگیزه زیادی در نوشتن و نقد و بررسی ندارم و شرایط فتنه آلود را برای ورود به چنین مباحثی مناسب نمی دانم. اما با توجه به محوری بودن رهبری نظام و این كه تضعیف این ركن لا محاله به سست شدن اصل نظام اسلامی منتهی می شود و از آنجا كه مایه گذاشتن از رهبری به یك سنّت ثابت و مخاطره آمیز تبدیل شده است و هر كسی در حضور و غیاب ایشان با حرفهای خود به نوعی این موقعیت را تضعیف می كند, احساس كردم چنین یادداشتی خالی از فایده نیست. این حرفی را كه می زنم سالهاست در دلم مانده و الان به صراحت و با نیّت خیرخواهانه و بخصوص در دفاع از مقام ولایت و جایگاه بی بدیل و استثنایی و نقش حیاتی و تعیین كننده اش در روند كشور و نیز به هدف دفاع از شخصیّت بی نظیرِ دانشمند حكیم و فرزانه گرانمایه حضرت آیت الله خامنه ای كه در این منصب قرار دارند آن را بیان می كنم.
سی و چند سال از انقلاب اسلامی و پایه گذاری نظام سیاسی – اجتماعی مبتنی بر شریعت و قانون دینی به دست فقیه عالی مقام, حضرت امام خمینی گذشته است. این مدت نسبتا طولانی برای فهم درست جوهر وكنه نظریه ولایت فقیه كافی است, امّا متأسّفانه كوتاهی هایی شده كه گاهی چهره های برجسته و فعّال عرصه های فكر ی و فرهنگی و سیاسی نیز در قبال ولایت فقیه مواضعی می گیرند كه نشان از ناآشنایی این آقایان با طبیعت این نظریه و شمایل حكومت دینی است.
یكی از این حرفها كه افراد و جریان های خاصّی مدام در صدد القای آن به درون جامعه هستند القای این اندیشه است كه ولایت فقیه و احكام حكومتی آن فراقانون و بلكه فراتر از قانون اساسی است!
این حرف و حدیث ها وقتی از منابر دینی مانند نماز جمعه و توسط نخبگان دینی و نمایندگان مقام معظّم رهبری مطرح می شود اثر تخریبی آن بیشتر است. در این خصوص باید از این افراد پرسیده شود كه دلیل فراقانون انگاری رهبری چیست؟ با توجّه به این كه این افراد غالبا به پرسش دیگران جوابی نمی دهند و خود را نیز فراقانون می دانند احتمالات و فرض های پشت سر این حرف را ذكر می كنیم و پاسخی هر چند كوتاه ولی كلی و فراگیر تقدیم می شود:
1- این فراقانون بودن و فراتر از قانون اساسی بودن مقام رهبری خود در قانون اساسی آمده است و اختیارات رهبری به گونه ای است كه رهبری امكان نقض و ابرام قوانینی فراتر از قوانین حاكم بر نظام را دارد.
2- قانون اساسیِ نظام لزوما خود اسلام و احكام واقعی آن نیست، بلكه یك حركت مبتنی بر اجتهاد و احكام آن هم از نوع احكام ظاهری است كه قطعا در آن اشتباهاتی راه یافته و گاه محتوای آن با احكام اسلامی نمی سازد. اینجاست كه نقش ولایت فقیه در حقیقت تكمیل كننده قانون اساسی است. رهبری نظام در چنین مواضع و مواقعی عیوب و خلأ های قانون اساسی را پوشش می دهد و اصلاح می كند.
3- قانون اساسی قانونی بشری است , اما مقام ولایت فقیه, مقامی الهی است و طبیعی است كه یك مقام الهی فراقانون است و مشروعیّت ولایت فقیه از وحی و دین است، نه از قانون اساسی و بالاتر از این , خود همین قانون اساسی مشروعیّتش به ولایت است نه بر عكس.
4- قانون اساسی قابل تجدید نظر است زیرا قانونی بشری است اما ولایت فقیه جایگاهی الهی و غیر قابل تجدید نظر است. از این رو قانون اساسی امری متغیّر و متحوّل، ولی ولایت, امری ثابت و همیشگی است. طبیعی است كه ثوابت, همیشه اصل و متغیّرات, فرع بر آن ها تلقی می شوند.
5- ملزم كردن اصل ولایت به حركت در چارچوب قانون اساسی به تضعیف ولایت منجر می گردد و نیز به مرور زمان ولایت فقیه امری سكولار , عرفی و بشری می شود. در نتیجه باید مقام ولایت همواره فراقانون و بالاتر از قانون اساسی دانسته شود.
البته احتمالات دیگری هم هست اما غالب این توجیهات ناشی از چند لغزش بزرگ است كه اگر برطرف نگردند ما را به مشكلات و تهدیدات بزرگتری هم می رسانند ؛ در نتیجه چند نكته در پاسخ به این شبهات بیان می گردد:
1- هم قانون اساسی و هم نظریّه ولایت فقیه و مقام ولایت همه بخشی از رویكرد اجتهادی اسلامی است. كسانی كه از نحوه نوشته شدن قانون اساسی مطلع هستند می دانند كه دهها مجتهد مسلم و فقیه و دانشمند دین شناس و مورد تأیید حضرت امام و مراجع دین, كلمه كلمه این قانون اساسی را نوشته اند. در نتیجه, به همان اندازه كه مقام ولایت فقیه از پشتوانه شرعی بهره مند است این قانون اساسی هم از همان منبع مشروعیت دینی برخوردار است . البته این امر به معنای این نیست كه بندهای آن همیشه و در همه شرایط ثابت و لا یتغیّر و با اسلام سازگارند ؛ زیرا چنان كه همه می دانند همین قانون اساسی دست كم دو بار بازبینی و كم و زیاد شده است. نیز به معنای این نیست كه رهبری نظام در شرایط مختلف و اقتضاهای نوین مدیریت نظام , راهی برای تعدیل و بازبینی ندارد كه راه این امر هم در خود قانون اساسی آمده است.
در نتیجه , این گونه نیست كه قانون اساسی بشری باشد و ولایت فقیه یا احكام حكومتی ولی فقیه الهی باشد. اگر الهی اند هم قانون اساسی الهی و دینی است و عمل به آن واجب شرعی است و متن اجتهادی آن فراتر از فتاوای مراجع است. زیرا بالاترین متن شرعی حكومت است و معلوم است كه احكام حكومتی موجود در قانون اساسی در قلمروی حكومتی در شرایط تزاحم, فراتر از فتاوای سیاسی دیگر فقیهان معاصر است . در نتیجه , مشروعیت قانون اساسی و مشروعیت احكام ولی فقیه در یك سطح است .
به تعبیر روشن تر , هم حكم ولی فقیه و هم بندهای قانون اساسی از احكام ظاهری اسلام و مبتنی بر اجتهاد هستند و هیچ كدام از این دو به طور كامل حكم قطعی و یقینی و به قول معروف واقعی اسلام نیستند . ممكن است كسی بگوید اگر حكم رهبری واقعی و قطعی و مسلّم بود و انطباق آن با شریعت روشن تر بود چه؟ باید گفت در چنین حالتی كه حكم یا بندی از قانون اساسی به طور یقین مخالف با اسلام تشخیص داده شود، آن بند قانون اساسی ضد اسلام و غیر دینی است و باید بدون تأمّل, در بازنگری در آن و اصلاح آن اقدام شود . در نتیجه, این كه حكم ولی فقیه از محتوای قانون اساسی شرعی تر باشد و یا حاكم بر قانون اساسی باشد فرض خارجی ندارد .
2- برخی تصوّر می كنند دست ولی فقیه با این حرف بسته می شود. این تصور ناشی از كم دقتی و سطحی نگری این افراد است. زیرا جایگاه ولی فقیه بالاترین موقعیت این سیستم است. دست ولی فقیه در هیچ جا برای هدایت و رهبری نظام و برون رفت از بن بست ها و چالشها, بسته نیست و این اختیارات گسترده هم لازم است و هم دارای پشتوانه قانون اساسی و شرعی و اجتهادی است. اما نباید حرف ولی فقیه از قانون اساسی بالاتر دانسته شود. زیرا تبعات و عوارض این حرف به زیان نظام است. در بندهای بعدی به این آسیب بیشتر اشاره می شود.
3- اصولاً قانون اساسی با ولی فقیه قابل مقایسه و مفاضله و مغالبه نیست و این امر یك مغلطه خطرناك است. این حرف مانند این است كه كسی بگود مقام رسول الله از قرآن فراتر است .این حرف اساسا به درستی طرح نشده است. زیرا قرآن كریم متن قانون است و پیامبر خدا مجری و تحقق بخش عملی آن است. نه قرآن كریم به رسول خدا اجازه می دهد بیرون از قرآن حركت كند و نه خود پیامبر تا زمانی كه پیامبر است ممكن است از قرآن فراتر رود. مقام پیامبر و سنّت در حقیقت مقام تبیین و تفسیر و تحقّق بخشی در عینیّت جامعه است. این امر نه تضعیف پیامبر است و نه تضعیف قران كریم. مقام هر كدام متفاوت است. همچنین است در موضوع قانون اساسی و ولایت فقیه؛ در حقیقت ولی فقیه در چهارچوب قانون اساسی كه متن شرعی و اسلامی مدیریت جامعه و حكومت است حركت می كند و نظام را رهبری و هدایت می نماید.
4- اگر به هر دلیلی و با هر توجیهی به این نتیجه برسیم كه بندهایی از قانون اساسی قابل اجرا نیست و به جای آن باید حكم ولی فقیه اجرا شود. به نظر می رسد برای مصونیت نظام از فروپاشی سیاسی و مشروعیّت دینی, لازم است در اسرع وقت با مدیریّت خود رهبری آن بند های از شرعیّت افتاده، بازبینی و اصلاح شود. تبعات و عوارض تعدیل و اصلاح و تغییر قانون اساسی از خروج از آن توسط مقام ولایت فقیه كمتر است.
5- تا این لحظه شخصا هیچ موردی از مخالفت رهبری با بندی از بندهای قانون اساسی را ندیده ام و تمام اقدامات مقام معظم رهبری را در چارچوب همین قانون اساسی یافته ام و عجیب است كه با این حال چرا عده ای سعی دارند بین رهبری و قانون اساسی القای اختلاف و تباین كنند و سبب عوارض منفی علیه كلّ اسلامیّت نظام شوند؟
6- به نظر می رسد قانون اساسی جمهوری اسلامی مبنای شرعی و وحیانی دارد و منبع مشروعیّت و اسلامیّت نظام و نیز ولایت فقیه هم همین قانون اساسی است. از این رو مجموعه عظیمی از فقیهان شیعه همواره حافظ اسلامیّت این قانون اساسی هستند. اگر هم روزی به هر دلیل خدای ناكرده این قانون اساسی غیر اسلامی شود و پشتوانه شرعی و فقهی خود را از دست بدهد اصولا اسلامیت نظام از بین می رود .
7- یكی از لغزشهای بسیار بزگ نظام ما هم همین است كه در سطح مدیریت فرهنگی و علمی و دینی كشور, قانون اساسی حضور فعال ندارد و مردم و نخبگان با فلسفه قانون اساسی نظام و اهمیت محوریت آن اشنایی كافی ندارند. كارهای بسیار بزگی در این زمینه قابل انجام است كه حمایت از نظام و استحكام اركان آن اقتضا دارد كه در سطح عالی كشور برای این امر فكری اساسی شود تا شهروندان نظام اسلامی و بلكه افكار عمومی جهان اسلام بفهمند حكومت دینی نظامی صد در صد قانون مدار و غیر مبانی بر اراده شخص است و مقام حاكم آن هر قدر بالا باشد فراقانون نیست بلكه قوانین آن اسلامی و شرعی است و التزام ولایت فقیه به آن یكی از لوازم بقای شرایط حاكم اسلامی است.
8- قانون اساسی یك متن اجتهادی و فقهی است و دارای پایه ها و پشتیبانی های فقهی وشرعی است. تحولات زمان و مكان و اقتضاهای نو به نو در حركت حیات اجتماعی باعث می شود كه حركت فقه سیاسی و حقوق و قوانین اساسی در كشور جدی تر گرفته شود و در مسیر اصلاح و تقویت این قانون اساسی قدم هایی برداشته شود. فراموش نكنیم كه بنود قانون اساسی مبتنی بر تجربه و اجتهاد و فهم بشری از اسلام است وبایست پا به پای زمان و موقعیت های جدید روی بنود آن مطالعه و فكر شود. طبیعی است كه تمام بنود حاوی عناصر اسلامیت نظام غیر قابل بازنگری است.
9- حكومت دینی نظام ما در مقایسه با تاریخ بلند خالی از تجربه نظام اسلامی و نیز رشد تجربه های بشری و وضعی سیاسی و حاكمیت در قرون اخیر, امری نوپیدا و تازه است. در حقیقت بزرگ ترین چالش اندیشه دینی و نیز اندیشه های سكولار عصر ما همین حكومت دینی است. بدین معنی كه حكومت دینی داعیه دار ارائه بدیل و جایگزین تمدنی برای حیات جهان معاصر در همه عرصه هاست. این امر چالشی بزرگ فراروی اندیشه سنتی دینی و نیز اندیشه سكولار است. كسانی كه در پی استمرار و تقویت این مدل حكومتی هستند باید برای تعمیق پایه های این امر نوپیدا وبكر كارهای بزرگ تری بكنند. باید جسارت و جرأت اعمال الگوی آزمون و خطا و نیز تجدید حركت فهم و اجتهاد دینی را داشته باشیم و راه كارهای عملی متنوع تری را در مسیر بروز سازی حاكمیت دینی و بازسازی معارف وحیانی به كار بریم. نهایی فرض كردن صیغه های كنونی در ساختارهای نظام آسیب های بسیار زیادی را در پی دارد.
10- در پایان مجددا ذكر این نكته لازم است كه قانون اساسی در حقیقت تجلی و مظهر متنی و حقوقی اجتهادِ گروهیِ مجموعه عظیمی از فقهیان است و چارچوب قابل اعتمادی برای حركت ولایت فقیه در ضمن آن است. ضمن تأكید بر مفاسد جدا انگاری ولی فقیه با قانون اساسی و القای برتری یكی بر دیگری , هر جا كه ضعف و سستی در این قانون دیده شود لازم است بدون نقض آن, مورد بازبینی واصلاح قرار گیرد. تا كنون هم موردی از این تباین میان رهبری و قانون اساسی مشاهده نشده است و در نتیجه هیچ ضرورتی در طرح مباحثی از این دست وجود ندارد و اصولا مبحث فراقانون دانستن هر مقامی در نظام جمهوری اسلامی مبحثی انحرافی و مضرّ است. در نظام اسلامی قوانین آن شرعی است و قانون اساسی آن مبنای شرعی دارد و القای عقیده ای به جز این امر، ایجاد نوعی شبهه سكولاریسم در نظام است.